به کجا نگاه میکنی؟ من به همین اندکی که دارم قناعت میکنم، بقیه برای خودتان
در تمام ماه رمضان دلم میخواست یکی بپرسد که روزهام؟ و در جوابش بگویم:
از سحر تا افطار چیزی نمیخورم. حالا اگه شما بهش میگید روزه خودتون میدونید!
فقط یک نفر این سؤال را پرسید و من هم هول شدم و سریع جوابش دادم که بله روزهام.
ظاهراً روزه را به سه مرتبه تقسیم میکنند. همان جا که غزالی در کیمیا میگوید:
بدان که روزه را سه درجت است: روزهٔ عوام و روزهٔ خواص و روزهٔ خاص الخاص.
اما روزهعوام آن است که گفته آمد و غایت آن نگاه داشتن بطن و فرج است و این کمترین درجات است.
اما روزهٔ خواصْ آن بود که همهٔ جوارح خویش را از ناشایست باز دارد، و بر بطن و فرج اقتصار نکند.
اما روزهٔ خاص الخاصْ بلندترین درجات است و آن آن است که دل خود را از اندیشهٔ هر چه جز حق تعالی است نگاه دارد و همگی خود به حق دهد و از هر چه جز وی است - به ظاهر و باطن - روزه دارد.
دو سه سال پیش بود که برای صرفه جویی در مصرف رم و سایر منابع تصمیم گرفتم عطای GNOME را به لقایش ببخشم و در عوض از LXDE استفاده کنم.
در وبسایت رسمی LXDE نوشته شده است:
Although it could run on the computers with RAM as small as 256MiB, We recommend getting a computer with RAM of 1GiB or above for applications running on it, such as web browser, video player and office suite.
همین حالا که دارم مینویسم با وجود باز بودن تلگرام، کرومیوم و همین ویرایشگری که دارم مینویسم (و کلی چیز دیگر!؟) در مجموع 1123MiB از رم اشغال شده که قابل ستایش است.
بیایید با هم نگاهی به این آیات و روایات بیاندازیم:
قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ (۳۰ نور)
ترجمه: (ای رسول ما) مؤمنان را بگو تا چشمهایشان را (از نگاه ناروا) بپوشند.
و از رسول خدا مروی است:
اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ مِنْ سِهَامِ إِبْلِيسَ فَمَنْ تَرَكَهَا خَوْفاً مِنَ اَللَّهِ أَعْطَاهُ إِيمَاناً يَجِدُ حَلاَوَتَهُ فِي قَلْبِهِ. (منبع)
ترجمه: نگاه تیری از تیرهای مسموم شیطان است و هر که از ترس خدا چشم خود را فرو بندد، خداوند به او ایمانی میدهد که از درون، شیرینی آن را احساس میکند.
امروز میخواهم ملا بشوم! به نظرم میرسد نگاه هم مثل روزه مراتبی داشته باشد. مثلاً مرتبه اولش همان نگاه به نامحرم باشد و در مراتب بعدی شامل هر چه که زینت این دنیا است بشود. آنجا که میفرماید:
وَ لَا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ۚ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقَىٰ (۱۳۱ طه)
ترجمه: دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم مدوز، [آنچه به آنان داده ایم] شکوفه دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم، و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.
از کودکی زیبایی را دوست داشتم. حالا هم دوست دارم شاید حتی بیشتر از آن وقتها. یک کامپیوتر داشتم با 256MiB رم. بعد که ویندوز هفت آمد چه اندازه دلم گرفته بود از اینکه نمیتوانم نصبش کنم. ویندوز هفت خیلی زیباتر و جذابتر از ویندوز اکسپیای بود که من داشتم و دست به دامن تمها و شبیهسازها شدم تا بلکه سیستم عاملی زیباتر داشته باشم. بعدتر هم وقتی یک تلفن همراه اندرویدی خریدم کلی سعی کردم که یک لانچر آیفون رویش نصب کنم تا مثل آیفون بشود. اما هیچ نصیبم نشد. به مانند سرابی بود که پی آن میدویدم. یک بار تصمیم درست گرفتم. آن هم انتخاب LXDE بود.
ننه همیشه میگفت:
هر که بامش بیش برفش بیشتر
حق با ننه بود که تک عروسش را از همهٔ دخترهایش بیشتر دوست داشت. دخترهایش همه از روستا رفته بودند و هر کدام برای خودشان کسی شده بودند. سالی یکی دوبار با مد روز و اتومبیل سال پا میشدند میآمدند پشت کوه و کلی غر میزدند که این چه وضع زندگی است؟ بعد رقیه، عروس ننه، چادرش را به کمر میبست و شروع میکرد به پذیرایی از دختران ننه. آنها هم انگار که مهمان باشند مینشستند و منتظر میماندند رقیه ناهار و شام را درست کند. رقیه خم به ابرو نمیآورد. این همه سال حسین، شوهرش، خرج خانهٔ ننه را میداد و همین شد که حتی نتوانستند یک سواری بخرند. وسط زمستان وقتی میخواستند به شهر بروند بچهها را میریختند پشت وانت و آنها هم از خوردن باد توی صورتشان حسابی کیفور میشدند.
این وسط فقط ریحانه، دختر فرزانه (آخرین دختر ننه)، بود که با بقیه خاله و دختر خالههایش فرق میکرد. از وقت بچگی عاشق پشت کوه و ننه بود. تابستانها التماس فرزانه را میکرد که بفرستند برود پیش ننه بماند. در ابتدا فرزانه مقاومت میکرد و اجازه نمیداد اما با بزرگتر شدن ریحانه دیگر نتوانست جلویش را بگیرد و در انتها با پا در میانی بهزاد، پدرش، رضایت داد برای اولین بار برود پیش ننه. ریحانه آن وقت نه سالش بود. رفت و یک ماه در خانهٔ ننه ماند. بهزاد هم خوب فهمیده بود که از نشست و برخاست با خاله و دختر خالههایش چیزی گیر ریحانه نمیآید. برای همین با این که ته دلش راضی نبود که ریحانه را یک ماه به پشت کوه بفرستد ولی رضایت داد.
عاقبت ننه مرد. رقیه و حسین هم بار و بندیلشان را جمع کردند و آمدند جایی در شهر خانه گرفتند و شهری شدند. ریحانه هم که بزرگ شده بود بعد از تحصیلات عالیه با پسرخالهاش ازدواج کرد اما هیچ وقت خاطرات دوران کودکیاش را در خانهٔ ننه فراموش نکرد.
ریحانه چند روز پیش آمد خانهٔمان. آیفون خریده. از اینها که سه تا دوربین دارد. فهمید حال گرفتهام را وقتی چشمم به آیفونش افتاد. سریع جمعش کرد و گذاشت توی کیفش. یکی دو ساعت بعد با لبخندی آکنده از شرم گفت:
باید زنگ بزنم. اجازه هست درش بیارم؟
بعد از مواجهه با تلخخند من، بلند شد، رفت زنگش را زد و برگشت بی آنکه من دوباره ببینم تلفنش را.
امروز صبح داشتم قیمت آیفون را در دیجیکالا نگاه میکردم که آیا وسعم میرسد یکی هم من بخرم؟ تلفنم زنگ خورد:
سلام مهران، فروختمش. نمیدونم پولش رو چیکار کنم؟ جای مطمئنی رو میشناسی که پول رو برسونن به دست کسی که نیاز داره؟
صورتم شد درست مثل همان وقتی که اجازه خواسته بود گوشی رو بیرون بیاورد. ابن بار اما به خودم:
دارم چه کار میکنم؟
همینجور پشت هم پیشرفت کردیم. دیجیکالای امروز را اگر بخواهیم با اینترنت ده سال پیش باز کنیم چیزی نزدیک به یک ربع طول خواهد کشید. روی همین کامپیوتر روزمره من اگر آخرین نسخهٔ اندروید را نصب کنی با کمبود منابع مواجه میشوی.
به طور کلی هر چه منابع ما بیشتر میشود عدهای محصولات بیشتری ارائه میدهند و نیازهای بیشتری ایجاد کنند. همین میشود که هر چه بیشتر داشته باشیم باز هم تفاوتی نمیکند:
هر که بامش بیش برفش بیشتر
چه فرقی کرده؟ خیلی زیاد!
باید تندیس طلایی بسازم از او که میگفت:
ما میخواستیم یک عکس (بله! از همان عکسها) دانلود کنیم باید نیم ساعت صبر میکردیم و در آخر هم پیش از این که ماجراجویی کامل شود یا حوصلهمان سر میرفت یا پشیمان میشدیم. حالا اما بچههایمان ۱۰۸۰ را استریم میکنند!
یک ماوس دارم برای همان زمان ویندوز اکسپی. سه سال پیش وقتی کلیک چپش از کار افتاد بازش کردم و چه اندازه ذوق کردم از اینکه کلید وسطش از همان شکل و اندازهٔ دو کلید دیگر است. فوری دست به کار شدم. هویه را برداشتم و کلید وسط و چپش را جابجا کردم و هنوز هم کار میکند.
حالا ترکیب همین ماوس و LXDE بسیار برایم دلنشینتر است از کار کردن با مجیک پد و macOS که فقط مجیک پدش به اندازهٔ تمام سیستم من میارزد!
حقیقتا گاهی که اتفاقی با مک کار میکنم اگر چه زیباتر و دلرباتر است اما اعصابم را به هم میریزد بس که کار کردن با آن سخت و حوصله سر بر است و این نشان از همان وعدهٔ پیغمبر دارد که (هر که از ترس خدا چشم خود را فرو بندد، خداوند به او ایمانی میدهد که از درون، شیرینی آن را احساس میکند.) اما تنها اندکی هستند که عبرت گیرند.
این متن یک سند تاریخی حساب نمیشود. اعتنایی نکنید.
راستی کسی آشنایی نداره که ۱۳ پرو مکس تمیز بخرم؟ نو خیلی گرونه:(
نوشته شده در چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
حرفی؟ سخنی؟
دوست خوبم سلام! پیام شما در این صفحه منتشر نمیشه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام مینویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد میکنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو میگی.