بدانم یا ندانم؛ در ستایش / نکوهش علم

 تصویر نقاشی ابوریحان بیرونی

گویند ابوریحان در بستر بیماری افتاده بود و او را همسایه‌ای بود از فقها. مرد فقیه قصد عیادت ابوریحان کرد و تا بر او وارد شد ابوریحان از او مسئله‌ای پرسید در فقه. مرد در جواب گفت:

رو به احتضاری! چه وقت مسئله پرسیدن است؟

ابوریحان در جواب مرد فقیه گفت:

می‌دانم! اما بدانم و بمیرم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟

این حکایت با اندکی تفاوت در کتاب اسلام و نیازهای زمان شهید مطهری آمده است.

از همان نخستین مرتبه‌ که آن بشنیدم اشکال کردم که چه تفاوت کند دانستن و ندانستن؟ رخت از این جهان بر خواهی بست و همان طور که سکه‌هایت را می‌گذاری و می‌روی، هم‌چنان است هر آنچه می‌دانی!

پس از سال‌ها هم‌چنان بر همان عقیده استوارم که بدانی یا ندانی عاقبت عمرت به سر خواهد آمد. پس نکوتر آن باشد که پیِ چیزی باشی که بودن یا نبودنش را تفاوتی باشد...

اما آنچه گفتم تنها در عقیده باشد که در عمل هر بار فردی از افراد را می‌یابم که بسیار می‌داند احساس ضعف می‌کنم از آنچه نمی‌دانم حال آنکه اگر او را بر من فضلی باشد به سبب تقوا است و اگر او را تقوایی نیست علم او به هیچ کار نیاید.

نوشته شده در دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳



حرفی؟ سخنی؟

دوست خوبم سلام!
پیام شما در این صفحه منتشر نمی‌شه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام می‌نویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد می‌کنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو می‌گی.