حدیث عنوان بصری

 کودکی متفکر بر روی ابرهای آسمان

Image by Freepik

أَقُولُ: وَجَدْتُ بِخَطِّ شَیخِنَا الْبَهَائِىِّ قَدَّسَ اللهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ:
قَالَ الشَّیخُ شَمْسُ الدِّینِ مُحَمَّدُ بْنُ مَکىٍّ: نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّیخِ أَحْمَدَ الْفَرَاهَانِىِّ رَحِمَهُ اللهُ، عَنْ عُنْوَانِ الْبَصْرِىِّ؛ وَ کانَ شَیخاً کبِیرًا قَدْ أَتَى عَلَیهِ أَرْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً.
قَالَ: کنْتُ أَخْتَلِفُ إلَى مَالِک بْنِ أَنَسٍ سِنِینَ. فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَیهِ السَّلَامُ الْمَدِینَةَ اخْتَلَفْتُ إلَیهِ، وَ أَحْبَبْتُ أَنْ ءَاخُذَ عَنْهُ کمَا أَخَذْتُ عَنْ مَالِک‌.

«میگویم: من به خطّ شیخ ما: بهاء الدّین عامِلى قَدَّس الله روحَه چیزى را بدین عبارت یافتم:
شیخ شمس الدّین محمّد بن مكّىّ (شهید اوّل) گفت: من نقل میكنم از خطّ شیخ احمد فراهانى رحمه الله از عُنوان بصرى؛ و وى پیرمردى فرتوت بود كه از عمرش نود و چهار سال سپرى مى گشت. او گفت: حال من این طور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتم.
چون جعفر صادق علیه السّلام به مدینه آمد، من به نزد او رفت و آمد كردم، و دوست داشتم همان طورى كه از مالك تحصیل علم كرده‌ام، از او نیز تحصیل علم نمایم.»

فَقَالَ لِى یوْمًا: إنِّى رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِک لِى أَوْرَادٌ فِى کلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَیلِ وَ النَّهَارِ، فَلَا تَشْغَلْنِى عَنْ وِرْدِى! وَ خُذْ عَنْ مَالِک وَ اخْتَلِفْ إلَیهِ کمَا کنْتَ تَخْتَلِفُ إلَیهِ.

«پس روزى آن حضرت به من گفت: من مردى هستم مورد طلب دستگاه حكومتى (آزاد نیستم و وقتم در اختیار خودم نیست، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند.) و علاوه بر این، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز، أوراد و اذكارى دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه میخواهى، از مالك بگیر و در نزد او رفت و آمد داشته باش، همچنان كه سابقاً حالت این‌طور بود كه به سوى وى رفت و آمد داشتى.»

فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِک، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ، وَ قُلْتُ فِى نَفْسِى: لَوْ تَفَرَّسَ فِىَّ خَیراً لَمَا زَجَرَنِى عَنِ الاخْتِلَافِ إلَیهِ وَ الاخْذِ عَنْهُ‌.
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَى الرَّوْضَةِ وَ صَلَّیتُ فِیهَا رَکعَتَینِ وَ قُلْتُ: أَسْأَلُک یا اللهُ یا اللهُ! أَنْ تَعْطِفَ عَلَىَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ، وَ تَرْزُقَنِى مِنْ عِلْمِهِ مَا أَهْتَدِى بِهِ إلَى صِرَاطِک الْمُسْتَقِیمِ!

«پس من از این جریان غمگین گشتم و از نزد وى بیرون شدم، و با خود گفتم: اگر حضرت در من مقدار خیرى جزئى را هم تفرّس مى‌نمود، هر آینه مرا از رفت و آمد به سوى خودش، و تحصیل علم از محضرش منع و طرد نمى‌كرد.
پس داخل مسجد رسول الله صلّى الله علیه و اله شدم و بر آن حضرت سلام كردم. سپس فرداى آن روز به سوى روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم: اى خدا! اى خدا! من از تو میخواهم تا قلب جعفر را به من متمایل فرمائى، و از علمش به مقدارى روزى من نمائى تا بتوانم بدان، به سوى راه مستقیم و استوارت راه یابم!»

وَ رَجَعْتُ إلَى دَارِى مُغْتَمّاً وَ لَمْ أَخْتَلِفْ إلَى مَالِک بْنِ أَنَسٍ لِمَا أُشْرِبَ قَلْبِى مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ.
فَمَا خَرَجْتُ مِنْ دَارِى إلَّا إلَى الصَّلاةِ الْمَکتُوبَةِ، حَتَّى عِیلَ صَبْرِى‌.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِى تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّیتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَراً، وَ کانَ بَعْدَ مَا صَلَّیتُ الْعَصْرَ.

«و با حال اندوه و غصّه به خانه‌ام باز گشتم؛ و بجهت آنكه دلم از محبّت جعفر اشراب گردیده بود، دیگر نزد مالك بن أنس نرفتم. بنابراین از منزلم خارج نشدم مگر براى نماز واجب (كه باید در مسجد با امام جماعت بجاى آورم) تا به جائیكه صبرم تمام شد.
در این حال كه سینه‌ام گرفته بود و حوصله‌ام به پایان رسیده بود نعلَین خود را پوشیدم و رداى خود را بر دوش افكندم و قصد زیارت و دیدار جعفر را كردم؛ و این هنگامى بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم.»

فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأْذَنْتُ عَلَیهِ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُک؟!
فَقُلْتُ: السَّلَامُ عَلَى الشَّرِیفِ‌.
فَقَالَ: هُوَ قَائِمٌ فِى مُصَلَّاهُ. فَجَلَسْتُ بِحِذَاءِ بَابِهِ. فَمَا لَبِثْتُ إلَّا یسِیرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ: ادْخُلْ عَلَى بَرَکةِ اللهِ. فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَیهِ. فَرَدَّ السَّلَامَ‌ وَ قَالَ: اجْلِسْ! غَفَرَ اللهُ لَک!

«پس چون به درِ خانه حضرت رسیدم، اذن دخول خواستم براى زیارت و دیدار حضرت. در این حال خادمى از حضرت بیرون آمد و گفت: چه حاجت دارى؟!
گفتم: سلام كنم بر شریف.
خادم گفت: او در محلّ نماز خویش به نماز ایستاده است. پس من مقابل درِ منزل حضرت نشستم. در این حال فقط به مقدار مختصرى درنگ نمودم كه خادمى آمد و گفت: به درون بیا تو بر بركت خداوندى (كه به تو عنایت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند: بنشین! خداوندت بیامرزد!»

فَجَلَسْتُ، فَأَطْرَقَ مَلِیا، ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ، وَ قَالَ: أَبُو مَنْ؟!
قُلْتُ: أَبُو عَبْدِ اللهِ!
قَالَ: ثَبَّتَ اللهُ کنْیتَک وَ وَفَّقَک یا أَبَا عَبْدِ اللهِ! مَا مَسْأَلَتُک؟!
فَقُلْتُ فِى نَفْسِى: لَوْ لَمْ یکنْ لِى مِنْ زِیارَتِهِ وَ التَّسْلِیمِ غَیرُ هَذَا الدُّعَاءِ لَکانَ کثِیراً.

«پس من نشستم، و حضرت قدرى به حال تفكّر سر به زیر انداختند و سپس سر خود را بلند نمودند و گفتند: كنیه‌ات چیست؟!
گفتم: أبو عبد الله (پدر بنده خدا)!
حضرت گفتند: خداوند كنیه‌ات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد اى أبو عبد الله! حاجتت چیست؟!
من در این لحظه با خود گفتم: اگر براى من از این دیدار و سلامى كه بر حضرت كردم غیر از همین دعاى حضرت هیچ چیز دگرى نباشد، هر آینه بسیار است.»

ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ ثُمَ‌ قَالَ: مَا مَسْأَلَتُک؟!
فَقُلْتُ: سَأَلْتُ اللهَ أَنْ یعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَىَّ، وَ یرْزُقَنِى مِنْ عِلْمِكَ. وَ أَرْجُو أَنَّ اللهَ تَعَالَى أَجَابَنِى فِى الشَّرِیفِ مَا سَأَلْتُهُ.
فَقَالَ: یا أَبَا عَبْدِ اللهِ! لَیسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ یقَعُ فِى قَلْبِ مَنْ یرِیدُ اللهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى أَنْ یهْدِیهُ. فَإنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِى نَفْسِک حَقِیقَةَ الْعُبُودِیةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللهَ یفْهِمْک!

«سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت: چه میخواهى؟!
عرض كردم: از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرماید، و از علمت به من روزى كند. و از خداوند امید دارم كه آنچه را كه درباره حضرت شریف تو درخواست نموده‌ام به من عنایت نماید.
حضرت فرمود: اى أبا عبد الله! علم به آموختن نیست. علم فقط نورى است كه در دل كسى كه خداوند تبارك و تعالى اراده هدایت او را نموده است واقع میشود. پس اگر علم میخواهى، باید در اوّلین مرحله در نزد خودت حقیقت عبودیت را بطلبى؛ و بواسطه عمل كردن به علم، طالب علم باشى؛ و از خداوند بپرسى و استفهام نمائى تا خدایت ترا جواب دهد و بفهماند.»

قُلْتُ: یا شَرِیفُ! فَقَالَ: قُلْ: یا أَبَا عَبْدِ اللهِ!
قُلْتُ: یا أَبَا عَبْدِ اللهِ! مَا حَقِیقَةُ الْعُبُودِیةِ؟!
قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْیآءَ: أَنْ لَا یرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ مِلْکاً، لِانَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک، یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللهِ، یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ بِهِ؛ وَ لَا یدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِیرًا؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِیمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ یرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ تَعَالَى مِلْکاً هَانَ عَلَیهِ الإنْفَاقُ فِیمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى أَنْ ینْفِقَ فِیهِ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِیرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَیهِ مَصَائِبُ الدُّنْیا؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أَمَرَهُ اللهُ تَعَالَى وَ نَهَاهُ، لَا یتَفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَى الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَاةِ مَعَ النَّاسِ.
فَإذَا أَکرَمَ اللهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلَاثَةِ هَانَ عَلَیهِ الدُّنْیا، وَ إبْلِیسُ، وَ الْخَلْقُ. وَ لَا یطْلُبُ الدُّنْیا تَکاثُرا وَ تَفَاخُرًا، وَ لَا یطْلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا، وَ لَا یدَعُ أَیامَهُ بَاطِلًا.
فَهَذَا أَوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَى. قَالَ اللهُ تَبَارَک وَ تَعَالَى:
تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ.

«گفتم: اى شریف! گفت: بگو: اى پدر بنده خدا (أبا عبد الله)!
گفتم: اى أبا عبد الله! حقیقت عبودیت كدام است؟
گفت: سه چیز است: اینكه بنده خدا براى خودش درباره آنچه را كه خدا به وى سپرده است مِلكیتى نبیند؛ چرا كه بندگان داراى مِلك نمى‌باشند، همه اموال را مال خدا مى‌بینند، و در آنجائى كه خداوند ایشان را امر نموده است كه بنهند، میگذارند؛ و اینكه بنده خدا براى خودش مصلحت اندیشى و تدبیر نكند؛ و تمام مشغولیاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و یا از آن نهى فرموده است.
بنابراین، اگر بنده خدا براى خودش مِلكیتى را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبیند، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالى بدان امر كرده است بر او آسان مى‌شود. و چون بنده خدا تدبیر امور خود را به مُدبّرش بسپارد، مصائب و مشكلات دنیا بر وى آسان میگردد. و زمانى كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وى امر كرده و نهى نموده است، دیگر فراغتى از آن دو امر نمى‌یابد تا مجال و فرصتى براى خودنمائى و فخریه نمودن با مردم پیدا نماید.
پس چون خداوند، بنده خود را به این سه چیز گرامى بدارد، دنیا و ابلیس و خلائق بر وى سهل و آسان میگردد؛ و دنبال دنیا به جهت زیاده اندوزى و فخریه و مباهات با مردم نمیرود، و آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مى‌نگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خویشتن طلب نمى‌نماید، و روزهاى خود را به بطالت و بیهوده رها نمى‌كند.
و اینست اوّلین پلّه از نردبان تقوى. خداوند تبارك و تعالى میفرماید: آن سراى آخرت را ما قرار میدهیم براى كسانى كه در زمین اراده بلندمنشى ندارند، و دنبال فَساد نمى‌گردند؛ و تمام مراتبِ پیروزى و سعادت در پایان كار، انحصاراً براى مردمان با تقوى است.»

قُلْتُ: یا أَبَا عَبْدِ اللهِ! أَوْصِنِى‌!
قَالَ: أُوصِیک بِتِسْعَةِ أَشْیآءَ، فَإنَّهَا وَصِیتِى لِمُرِیدِى الطَّرِیقِ إلَى اللهِ تَعَالَى، وَ اللهَ أَسْأَلُ أَنْ یوَفِّقَک لِاسْتِعْمَالِهِ.
ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى رِیاضَةِ النَّفْسِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى الْحِلْمِ، وَ ثَلَاثَةٌ مِنْهَا فِى الْعِلْمِ. فَاحْفَظْهَا، وَ إیاک وَ التَّهَاوُنَ بِهَا!
قَالَ عُنْوَانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِى لَهُ .

«گفتم: اى أبا عبد الله! به من سفارش و توصیه‌اى فرما!
گفت: من تو را به نُه چیز وصیت و سفارش مى‌نمایم؛ زیرا كه آنها سفارش و وصیت من است به اراده كنندگان و پویندگان راه خداوند تعالى. و از خداوند مسألت مى‌نمایم تا ترا در عمل به آنها توفیق مرحمت فرماید.
سه تا از آن نُه امر درباره تربیت و تأدیب نفس است، و سه تا از آنها درباره‌ حلم و بردبارى است، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس اى عنوان آنها را به خاطرت بسپار، و مبادا در عمل به آنها از تو سستى و تكاهل سر زند!
عنوان گفت: من دلم و اندیشه ام را فارغ و خالى نمودم تا آنچه را كه حضرت میفرماید بگیرم و اخذ كنم و بدان عمل نمایم.»

فَقَالَ: أَمَّا اللَوَاتِى فِى الرِّیاضَةِ: فَإیاک أَنْ تَأْکلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ، فَإنَّهُ یورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ؛ وَ لَا تَأْکلْ إلَّا عِنْدَ الْجُوعِ؛ وَ إذَا أَکلْتَ فَکلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللهَ وَ اذْکرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ ءَالِهِ:
مَا مَلَا ءَادَمِىٌّ وِعَاءً شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ؛ فَإنْ کانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفَسِهِ.

«پس حضرت فرمود: امّا آن چیزهائى كه راجع به تأدیب نفس است آنكه: مبادا چیزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى، چرا كه در انسان ایجاد حماقت و نادانى میكند؛ و چیزى مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشى؛ و چون خواستى چیزى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حدیث رسول اكرم صلّى الله علیه و آله را كه فرمود:
هیچوقت آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناءً على هذا اگر بقدرى گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گردید، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براى طعامش بگذارد، و ثلث آن را براى آبش، و ثلث آن را براى نفَسش.»

وَ أَمَّا اللَوَاتِى فِى الْحِلْمِ: فَمَنْ قَالَ لَک: إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ: إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً!
وَ مَنْ شَتَمَک فَقُلْ لَهُ: إنْ کنْتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فَأَسْأَلُ اللهَ أَنْ یغْفِرَ لِى؛ وَ إنْ کنْتَ کاذِباً فِیمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ یغْفِرَ لَک.
وَ مَنْ وَعَدَک بِالْخَنَى فَعِدْهُ بِالنَّصِیحَةِ وَ الرَّعَاءِ.

«و امّا آن سه چیزى كه راجع به بردبارى و صبر است: پس كسى كه به تو بگوید: اگر یك كلمه بگوئى ده تا مى‌شنوى به او بگو: اگر ده كلمه بگوئى یكى هم نمى‌شنوى!
و كسى كه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گوید، به وى بگو: اگر در آنچه میگوئى راست میگوئى، من از خدا میخواهم تا از من درگذرد؛ و اگر در آنچه میگوئى دروغ میگوئى، پس من از خدا میخواهم تا از تو درگذرد.
و اگر كسى تو را بیم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده كه من درباره تو خیرخواه مى‌باشم و مراعات تو را مى‌نمایم.»

وَ أَمَّا اللَوَاتِى فِى الْعِلْمِ: فَاسْأَلِ الْعُلَمَاءَ مَا جَهِلْتَ، وَ إیاک أَنْ تَسْأَلَهُمْ تَعَنُّتًا1 وَ تَجْرِبَةً؛ وَ إیاک أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْیک شَیئاً، وَ خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِى جَمِیعِ مَا تَجِدُ إلَیهِ سَبِیلًا؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الاسَدِ، وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْراً! قُمْ عَنِّى یا أَبَا عَبْدِ اللهِ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَک؛ وَ لَا تُفْسِدْ عَلَىَّ وِرْدِى؛ فَإنِّى امْرُؤٌ ضَنِینٌ بِنَفْسِى. وَ السَّلَامُ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى.

«و امّا آن سه چیزى كه راجع به علم است: پس، از علماء بپرس آنچه را كه نمیدانى؛ و مبادا چیزى را از آنها بپرسى تا ایشان را به لغزش افكنى و براى آزمایش و امتحان بپرسى. و مبادا كه از روى رأى خودت به كارى دست زنى؛ و در جمیع امورى كه راهى به احتیاط و محافظت از وقوع در خلافِ امر دارى‌ احتیاط را پیشه خود ساز. و از فتوى دادن بپرهیز همان طور كه از شیر درنده فرار میكنى؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براى مردم قرار نده.
اى پدر بنده خدا (أبا عبد الله) دیگر برخیز از نزد من! چرا كه تحقیقاً براى تو خیر خواهى كردم؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن، زیرا كه من مردى هستم كه روى گذشت عمر و ساعات زندگى حساب دارم، و نگرانم از آنكه مقدارى از آن بیهوده تلف شود. و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براى آن كسى باد كه از هدایت پیروى میكند، و متابعت از پیمودن طریق مستقیم مى‌نماید.»


اینجا نوشتم که دسترسی به آن برایم آسان‌تر باشد و اگر خدا بخواهد زود به زودتر ببینمش. باشد که به کار بقیه هم بیاید.

متن و ترجمه از کتاب روح مجرد، ص ۱۷۷

نوشته شده در پنجشنبه ۱۲ مهر ۱۴۰۳



حرفی؟ سخنی؟

دوست خوبم سلام!
پیام شما در این صفحه منتشر نمی‌شه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام می‌نویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد می‌کنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو می‌گی.