از فوتبال و فوتسال تا حاج‌خانوم و توحید

 یک بچهٔ کارتونی که عاشق فوتبال است

Image by Freepik

بچه که بودم همه در خانوادهٔ‌مان فوتبالی بودند. فوتبال هم بازی می‌کردند اما اینجا منظورم از فوتبالی بیش‌تر تماشای فوتبال است. تماشا که چه عرض کنم؟ خیلی فراتر…

و این باور در من ایجاد شده بود که همهٔ آدم‌ها باید فوتبالی باشند. اصلاً مگر می‌شود آدم فوتبالی نباشد؟

فکرش را بکنید. مادرم یک عمو داشت که فوتبالی نبود. در عوض صبح تا شب بی‌بی‌سی فارسی تماشا می‌کرد. حالا کاری به بی‌بی‌سی فارسی ندارم. مهم این بود که فوتبال تماشا نمی‌کرد. بعد من برایم سؤال شده بود که چه جور می‌شود یک آدم فوتبال برایش مهم نباشد؟ من خیال می‌کردم عموی مامانم آدم سالمی نیست و مغزش عیب دارد که فوتبال تماشا نمی‌کند…

حالا سال‌ها از آن روزها می‌گذرد. گاهی بازی‌های ملی را تماشا می‌کنم و بعد باختن ایران در عوض حرص خوردن و غُرغُر کردن می‌روم پی ادامهٔ زندگی‌ام. بازی‌های باشگاهی که بماند…

روز فردای دربی مریم ازم پرسید:

آقای شعبانی استقلالی هستید یا پرسپولیسی؟

یک لحظه قفل کردم که چه جوابش را بدهم. نکند که اگر بگویم برایم فرقی نمی‌کند او هم مثل کودکی‌های من خیال کند که آدم سالمی نیستم و مغزم معیوب است؟

دیشب که دیر رفتم خونه بازی رو ندیدم ولی پرسپولیسی‌ام!

همین که پرسپولیسی هستید کافیه…

همان روز فوتسال ایران با مراکش بازی دارد. این یکی را هم خانه نیستم. اگر خانه بودم شاید به تماشا می‌نشستمش. شب می‌رسم خانه و متوجه می‌شوم که بازی را باخته‌ایم. در عوض گریه کردن شروع می‌کنم به سرک کشیدن به این ور و آن ور. می‌بینم حاج‌خانوم نوشته است:

چرا باختیم؟! حقمان نبود! بهتر نبودیم؟ اصلاً مراکش کجای نقشه دنیا هست که برای ما شاخ بشود و...

فقط یک نکته!

مراکشی‌ها یک عادت خوبی توی بازی داشتند، بعد از هر گل، هر 5 نفر یعنی همه بازیکنان با هم، سجده می‌کردند و خدای متعال در قرآنش وعده داده است: لئن شکرتم لأزیدنکم

این نشان‌دادن بندگی و عبودیت، خیلی حرف دارد و سجده فقط برای اسلام است. کاری ندارم هر کدامشان، چقدر به دستورات اسلام پایبندند! چقدر می‌دانند. اما همین‌قدر یاد گرفته‌ام که خدای متعال، جواب بندگی را می‌دهد. اگر در بازی، مهارت، سابقه، قدرت از ما عقب‌تر بودند در بندگی و نشان‌دادنش فرسنگ‌ها جلو بودند.

و به فکر می‌روم که مگر بردن مهم است؟ آن‌ها که برده‌اند یعنی خدا بیش‌تر دوستشان دارد؟ حتماً فاطمه را هم چون دوست نداشت میان در و دیوار پاره کرد!؟ این چه قضاوتی است آخر؟!

پس کجا رفت حدیث امام کاظم در امالی شیخ طوسی که فرمود:

مَثَلُ اَلْمُؤْمِنِ مَثَلُ كِفَّتَيِ اَلْمِيزَانِ، كُلَّمَا زِيدَ فِي إِيمَانِهِ زِيدَ فِي بَلاَئِهِ، لِيَلْقَى اَللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) وَ لاَ خَطِيئَةَ لَهُ. الأمالي (للطوسی) جلد۱، صفحه۶۳۱

ترجمه: حكايت مؤمن حكايت دو كفۀ ترازو است. هرگاه بر ايمانش افزوده شود بلايش افزوده مى‌شود تا خداوند را بدون هيچ گناهى ديدار كند.

حالا نه به این معنی که هر که باخت مقرب‌تر است که اصولاً چنین برداشتی از آنچه حاج‌خانوم فرمودند هم مفتضح‌تر است.

فقط آنکه چرا حاج‌خانوم فکر می‌کنند لأزیدنّکم را باید با چشم سر دید؟ مگر نه آن که انّما الدنیا جیفةٌ ؟ بعد ما بیاییم بهره مندی از همین جیفه را هم‌ارز با لأزیدنّکم بگیریم؟ حاج‌خانوم جان! این حرف‌ها بیش‌تر به حرف‌های آن‌هایی می‌ماند که به معجزهٔ شکرگزاری اعتقاد دارند نه او که بنیادش بر توحید استوار است…

نوشته شده در یکشنبه ۸ مهر ۱۴۰۳



حرفی؟ سخنی؟

دوست خوبم سلام!
پیام شما در این صفحه منتشر نمی‌شه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام می‌نویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد می‌کنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو می‌گی.