خانه مان کوچک است؛ در اعتراض به زیادی اسباب و اساسیه
نمیدانم ما را چه شده که تا دستی به زنگ میخورد و نانی گران میشود، فیلمان یاد هندوستان میکند و با خود فکر میکنیم که خانهٔمان کوچک است و به خاطر مبارکمان میرسد که تمام نابسامانیهای کرهٔ زمین، بلکه کهکشان راه شیری و فراتر از آن، همه و همه معلول کوچکیِ خانهٔ ماست و لابد اگر خانهٔ ما بزرگ شود همهٔ آنها اجباراً حل خواهد شد.
اصلاً هم با خود فکر نمیکنیم که اگر خانهٔمان کوچک است، دقیقاً برای چه کاری کوچک است؟ مگر قرار است با خانهٔمان چه کنیم؟ فیلمان عازم هندوستان است، روزهای کاری را کار میکنیم، روزهای غیر کاری را هم یا در دکانها به پرسیدن قیمت زبالههای خارجی میگذرانیم و یا در جادهٔ شمال، غذا هم خدا برکت بدهد این غذاهای آماده و نیمهآماده را. چیزی که نیاز است جا قدّ یک سفره برای پر کردن شکم، یک مسترا برای خالی کردنش و یک تخت هم برای گذاشتن کپه مرگ است. اگر بخواهیم باقیماندهٔ غذای امروز را برای فردا نگاه داریم یک یخچال هم نیاز است. یک حمام هم اگر باشد دیگر عالی میشود!
اما راستش هنوز هم خانهٔمان کوچک است. وقتی چیزی کوچک باشد، هر قدر هم که برایمان روضه بخوانند، باز هم کوچک است. روضه را که برای بزرگکردن خانهٔ ما نمیخوانند. برای بزرگ کردن جیب خودشان میخوانند. خانهٔ ما کوچک است.
[دور و برم را نگاه میکنم.] پر است از زباله. ای کاش فقط زباله باشد. گویی موجودات غاصبی هستند. آمدهاند و خانه کوچک ما را غصب کردهاند. یا باید خانهٔمان را بزرگ کنیم یا من دیگر در این خانه زندگی نمیکنم.
بدبختی که یکی دو تا نیست. یک بار خانهٔمان را بزرگ کردیم اما مشکل حل نشد. این غاصبان بزرگوار وقتی دیدند که خانهٔ ما بزرگ شده دوستانشان را از بلاد متمدّنه دعوت کردند که بیایند در خانهٔ ما زندگی کنند. نمیدانم این بلاد متمدّنه با این همه تعریفی که از آن میکنند چه عیبی دارد که همه ساکنین آن منتظر نشستهبودند که ما خانهٔمان را بزرگ کنیم و بیایند در خانهٔ ما زندگی کنند. حتماً ما را خیلی دوست دارند.
یک بار هم تصمیم گرفتیم که به همین خانهٔ کوچکمان بسازیم و با هم به مسالمت بگذرانیم، باز دوباره همانها اجازه ندادند. فوراً آمدند و از محاسن سکونت ساکنین فعلی بلاد متمدّنه در خانهٔ ما گفتند. آن اندازه گفتند تا بالأخره قانع شدیم که یک بار دیگر خانهٔمان را بزرگتر کنیم. به هر قیمتی که باشد.
خیلی از این زبالهها را خودمان نخریدهایم. استفاده هم نمیکنیم. فقط تحملّشان میکنیم. یک بار مادرم را گفتم که بیاندازیمشان بیرون این اشغالگران را. با عصبانیت پاسخ داد که گناه دارد.
شاید اگر این اندازه دلرحم نبودیم، دیگر خانهٔمان کوچک نبود.
نوشته شده در جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲
حرفی؟ سخنی؟
دوست خوبم سلام! پیام شما در این صفحه منتشر نمیشه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام مینویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد میکنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو میگی.