مرنجان دلم را؛ چند کلمه مردانه با طبیب اصفهانی
شاعر فرموده:
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
بعد هم همهٔ بزرگواران خواننده و مداح زحمت کشیدهاند و شعر را یک مرتبه خواندهاند که مبادا از غافله جا بمانند.
من اگر معشوق جناب طبیب اصفهانی میبودم با دو کلمه جوابش میدادم که:
گم شو!
آخر یکی نیست جناب طبیب را بفهماند که این گونه سخن راندن به دور از ادب است؟ خودش حیا نکرده از این بیت شعر؟ دارد تهدید میکند معشوق را؟ من به جای او سرخ شدهام. خاک دو عالم بر سرم.
جناب حافظ البته خوش جوابی دادهاند طبیب را که:
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی
که جام جم نکند سود وقت بیبصری
که وصال نه فقط طبع شعری میخواهد بل چیزی فرای آن میطلبد و آن سعادتی است که البته بیادب میسر نمیگردد.
مقایسه کنید بیت جناب طبیب را با این غزل خواجهٔ شیراز که چه رندانه در ره به دست آوردن دل معشوق میکوشد:
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هردم
به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری
به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم؟
نه راه است اینکه بگذاری مرا بر خاک و بگریزی
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن به جز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم
که من اگر شاخه نباتش میبودم در جواب میگفتم:
بیا بغلم!
خلاصه که جناب طبیب! این جور نمیشود ...
نوشته شده در شنبه ۴ فروردین ۱۴۰۳
حرفی؟ سخنی؟
دوست خوبم سلام! پیام شما در این صفحه منتشر نمیشه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام مینویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد میکنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو میگی.