خداحافظ کرخه؛ داوود امیریان پاسخ میدهد: شهید میثم که بود؟
دستهبندی: کتاب
من متولد ۱۳۴۹ هستم. در حالی که حداقل سن اعزام هفده سال تمام بود با یکی از دوستانم که قبلاً جبهه رفته بود، مشورت کردم. قرار شد شناسنامهام را درستکاری کنم. همین کار را کردم و به پایگاه ابوذر رفتم. پذیرش بسیج طبقهٔ دوم بود. عرق سرد تنم را میلرزاند. تا به حال از این کارها نکرده بود. با دلهره وارد اتاق شدم. مردی پشت میز نشسته بود. تا مرا دید با نگاهی براندازم کرد و بیوقفه پرسید متولد چه سالی هستی؟
نوشته بالا قسمتی از متن کتاب خداحافظ کرخهٔ داوود امیریان است که روی جلد کتاب آمده است. خداحافظ کرخه داستان نیست. خاطرات خودنوشت داوود امیریان است. کمی جلوتر در صفحهٔ ۱۳ آمده است:
شهید میثم فرمانده آموزش پادگان بود. به خاطر سختگیریهاش در آموزش و اخلاص و تقوایش معروف بود. یکی از بچهها که زیر نظر او آموزش دیده بود تعریف میکرد: شهید میثم به قدری بچهها را میدووند و خسته میکرد که شب از فرط خستگی با پوتین به خواب میرفتند. شهید میثم موقع سرکشی پوتینها را در میآورد و کف پای بچهها را میبوسید.
خداحافظ کرخه داستان نیست. پس شهید میثم واقعی است. با کمی جستجو پیدایش کردم: نامش مرتضی شکوری بوده است. عکسش را هم ضمیمه کردم تا بماند به یادگار!
نظرات
ناشناس:
این نوشته به پایان رسید اما من هنوز نفهمیدم قصد نویسنده معرفی کتاب بود یا معرفی شهید یا شاید هم هیچ کدام! اصلاً نویسنده را چه به این مسائل. نویسنده را همان به که برود به حل مشاکل خویش بپردازد. کاش یک جو از مرام و معرفت همین میثم در این نویسنده بود که بعد از خسته کردن سربازها به جای اینکه سرش را بکند توی کتاب و بعد هم بیاید برای من و شما شرح بدهد که چه خوانده است و به خیال خودش کار فرهنگی بکند میرفت مثل همان میثم پایشان را میبوسید. پا نمیتواند ببوسد؟ برود جورابشان را بشورد. پوتینشان را واکس بزند. بس است دیگر این تظاهر کردنها. آخر تا کی؟ هر چه میکشیم از دست امثال اینها میکشیم.
دستهبندی: کتاب
نوشته شده در دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
حرفی؟ سخنی؟
دوست خوبم سلام! پیام شما در این صفحه منتشر نمیشه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام مینویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد میکنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو میگی.