میان این همه: من از موفقیت دوستم ناراحت نمی‌شوم

 یک جفت کفش قدیمی بندی ساخته شده با هوش مصنوعی

Generated by Microsoft Copilot

این‌ را هم ‌می‌نویسم میان این همه تا بماند برای روزی که اگر مرا پرسیدند که چه می‌کردی سندی باشد برای ادعایم: تبلیغ حق!

یک آینهٔ تمام قد گذاشته‌ام جلویم و خیره شده‌ام به سر تا پای خودم. از موی سر تا نوک انگشتان پا. صورتم، دستانم، پیراهن و شلوام، تلفن‌همراهی که در دست دارم و ... حتی به استعداد و توانایی‌هایی که دارم هم فکر می‌کنم. انگار همهٔ شان را در آینه می‌بینم.

خداوند در سورهٔ قصص (۲۸) آیهٔ ۸۳ می‌فرماید:

تِلكَ الدّارُ الآخِرَةُ نَجعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدونَ عُلُوًّا فِي الأَرضِ وَلا فَسادًا ۚ وَالعاقِبَةُ لِلمُتَّقينَ

ترجمه: آن سرای آخرت را ازان کسانی قرار می‌دهیم که در زمین به دنبال بزرگی طلبی و فساد نباشند و سرانجام ازان پرهیزگاران است.

بعد از امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام دربارهٔ بزرگی طلبی روایتی را نقل می‌کنند که با کمی اختلاف در مصادر گونه‌گون آمده‌است. ما عیناً آن را از میزان الحکمة می‌آوریم که به ترتیب از مجمع‌البیان و سعد السعود نقل کرده است.

در میزان الحکمة جلد اول، بخش ۳۰اُم (صفة اهل الآخرة) آمده است:

إنَّ الرَّجُلَ لَيُعجِبُهُ شِراكُ نَعلِهِ فَيَدخُلُ في هذهِ الآیةِ : «تِلْكَ الدَّارُ الآخِرَةُ ...»

ترجمه: اگر حتی بند کفش آدمی او را سرخوش کند، مشمول آیهٔ آن سرای آخرت ... می‌شود.

و همچنین:

إنَّ الرَّجُلَ لَيُعجِبُهُ أن يَكونَ شِراکُ نَعْلِهِ أجوَدَ مِن شِراكِ نَعْلِ صاحِبِهِ، فَيَدخُلُ تحتها

ترجمه: اگر انسان از اینکه بند کفش او از بند کفش دوستش بهتر است سرخوش شود، مشمول این آیه می‌شود.

و دوباره خیره می‌شوم به آینه. تمام گذشته با یک نگاه از جلوی چشمانم می‌گذرد. همهٔ روزهایی که از داشتن چیزی سرخوش بودم بی‌آنکه بترسم از روزی که تو را نداشته باشم و حالا در نبود تو می‌توانم بیش‌ از پیش گفتهٔ علی علیه‌السلام را درک کنم که سرای آخرت که هیچ، همین دنیا را هم به کسی که از داشته‌هایش سرخوش باشد نمی‌دهند. خیلی راحت همه را از او می‌گیرند و می‌پرسند:

تو بودی که سرخوش بودی؟ حالا چه داری؟ خودمان بودیم که داده بودیم و بعد هم خودمان گرفتیم. حالا فهمیدی؟

کاش بودی و می‌خواندی این نوشته را. کاش بودی و در عین داشتنت سرخوش نمی‌بودم که من دارمت و دیگران بهره‌ای ندارند. کاش بودی و وقتی مرا این‌چنین می‌دیدی، برایم می‌خواندی:

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

بعد ادامه می‌دادی تا می‌رسیدی به اینجا که:

مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست

و وقتی به این بیت می‌رسیدی با ناز ادامه می‌دادی:

نشان عهد و وفا نیست در تبسمِ گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست

و من در جوابت می‌خواندم که:

صبحدم مرغِ چمن با گلِ نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ، بسی چون تو شکفت

و تو ادامه می‌دادی که:

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخنِ سخت به معشوق نگفت

نوشته شده در جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳



حرفی؟ سخنی؟

دوست خوبم سلام!
پیام شما در این صفحه منتشر نمی‌شه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام می‌نویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد می‌کنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو می‌گی.