یا رب سبی؛ یادداشتی که بوی جبر میدهد
حضرت موسیبنجعفر (علیهالسّلام) به هشام میفرماید:
ای هشام! اگر در دست تو گردویی است و همهی مردم میگویند که آن دُرّ است، برای تو نفعی ندارد؛ زیرا تو میدانی که در دستت گردو است؛ و نیز اگر در دست تو دُرّ است، و مردم میگویند گردو است، به تو ضرری نمیرسد؛ زیرا تو میدانی که آن چه در دست توست دُرّ است.
مردم که خیال کنند دُرّی در کف داری، بیش احترام کنند و این نفعی عظیم باشد. و اگر چه اراده بر فریفتن مردمان را نشاید ولی بیمردمان زیستن دشوار آید. کنج عزلت گزیدن همه کس را نشاید و شاعر اگر چه فرموده که:
زندگانی به مراد همه کس نتوان کرد
اما بنگر به مصراع اول که:
اینقدر کز تو دلی چند بود شاد، بس است
غزالی در کیمیا مینویسد:
که آدمی را چاره نیست از کسی که خدمت کند، و از رفیقی که وی را معاونت کند، و از سلطانی که شر ظالمان را از وی باز دارد، و لابد باید که وی را اندر دل این قوم قدری باشد: طلب جاه اندر دل این قوم بدان مقدار که این مقصودها حاصل آید روا باشد. (کیمیا، اصل هفتم از رکن سوم)
آدمی را چاره نیست از کسی که ...
از رسول خدا نقل است که:
نِعْمَتَانِ مَجْهُولَتَانِ اَلْأَمْنُ وَ اَلْعَافِيَةُ. (منبع)
امروز روز کفر است. بر فرزند رسول خدا اشکال کردیم و اکنون نوبت رسول خدا است. با همین فرمان ادامه بدهم چند سطر پایینتر نوبت خدا میشود.
البته که در مظلومیت امنیت و سلامت شکی نیست. ولی انگار نعمتی سوم از روایت جا افتاده باشد که کم از آن دوتا ندارد. همان که آدمی را از آن چاره نیست.
بعضی هستند که همیشه هستند. نه دوستشان داری و نه حتی به آنها فکر میکنی. ولی همیشه هستند، بدون ریا، بدون منت. یک آن به خودت میآیی و میبینی که حالت گرفته است و آن وقتی باشد که نباشند.
بعضی فرق میکنند.
آدمی را چاره نیست از بعضی که فرق کنند. هر گل بویی دارد اما بعضی بویی دیگر دارند. دست خودشان هم نیست. از شاکلهٔشان است. سید محسن دربارهٔ حاتم طایی میگفت که وقتی طفلی بود و از پستان مادر شیر میمکید، وقت وارد شدن طفلی دیگر در اتاق پستان رها کرده، انگشت سمت طفل میکرد یعنی او را هم شیر بده!
قصه را برای مادرم گفتم. بخندید و بگفت که وقتی از پستان شیرت میدادم پستان دیگر با دست میگرفتی که مبادا سهم طفلی دیگر شود.
بند ناف هر کسی را با چیزی بریدهاند، یکی میشود حاتم طایی و یکی هم من که شبها را از این که سهم دیگری باشی به بیداری میگذراند.
سالی که نکوست از بهارش پیداست
نوشتهای که با خرده گرفتن از موسیبنجعفر شروع شود، در نهایت به اعتقاد به جبر میانجامد که همه چیز را از شاکله بدانی و بیچارگیهایت را به گردن خدا بیاندازی.
کجا است پیر ما، همان که حافظ میگفت:
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد
که این چنین خرده گرفتن به دور از ادب باشد که حافظ میفرماید:
قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی
که خضر این چنین گستاخ نبود. جایی فرمود:
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكَانَتْ لِمَسَاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهَا (کهف، ۷۹)
چون عیبت به ذات الهی استناد نپذیرد لهذا صیغهٔ مفرد آورده و به خود نسبت داده است.
جلوتر فرمود:
وَأَمَّا الْغُلَامُ فَكَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينَا أَنْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيَانًا وَكُفْرً * فَأَرَدْنَا أَنْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرًا مِنْهُ زَكَاةً وَأَقْرَبَ رُحْمًا (کهف، ۸۰ و ۸۱)
چون قتل، ممکن الاسناد به حضرت خضر و به خداست لهذا به صیغهٔ جمع آورده شده است.
و جلوتر:
وَأَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنْزَهُمَا (کهف، ۸۲)
چون توجه به خیر و اردهٔ کمال و نفع، مستند به ذات الهی است لهذا به پروردگار نسبت داده شده است. (رسالهٔ لب اللباب، ۷۰ و ۷۱)
و از آن لطیفتر شیوهٔ تکلم ابراهیم نبی است جایی که میفرماید:
وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (شعرا، ۸۰)
وقتی (من) مریض شدم، (او) مرا شفا میدهد.
کفرگویی ها به پایان رسید و من:
دارم امید عاطفتی از جناب دوست
کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست
یا رب سببی ...
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
باز آید و برهاندم از بند ملامت
همان که مرا بی او زندگانی نشاید ...
نوشته شده در شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
حرفی؟ سخنی؟
دوست خوبم سلام! پیام شما در این صفحه منتشر نمیشه برای همین اگه دوست داری جواب پیامی که برام مینویسی رو بگیری حواست باشه که ایمیل معتبری وارد کنی. تنها راه ارتباطی من با شما همین ایمیلیه که اینجا وارد میکنی. پیشاپیش ممنونم که نظرت رو میگی.